سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی افسرده دل، کمتر می پاید . [امام علی علیه السلام]
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||  Atom  ||
حیا

محسن موسایی ::شنبه 88/2/5 ساعت 8:2 عصر

 

لبخند میزند  لبت  سیب حیا داری... ولی

گفتم بیا تا ما شویم چشمت بگفت آری ... ولی

چشمم برای چشم تو شب تا سحر رگبار زد

گفتم دلم خون گشته تو اینگونه می باری ... ولی

این شیشه ی عمر من است اشک تو رود زندگی

آخر چرا بستی کمر ما را بیازاری ... ولی

هر تیغ تو بر قلب من چون مرهم هجران شده

عشق تو در خون من است نه عشق بازاری ... ولی

وقتی که گفتم عاشقم سر را به زیر انداختی

لبخند میزند لبت  سیب حیا  داری .... ولی

 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته های دیگران()

    یک شاعر عالی

    محسن موسایی ::جمعه 88/1/7 ساعت 6:44 عصر

     

     

    می گفت تو یک شاعری ....یک شاعر عالی

    اما نمیدانم چرا این روز ها لالی!!

    مثل قناری که دگر خواندن نمیداند

    مثل دو ستی که ز سرما تند می مالی

    یک ماهی بی سین سر یک سفره ی هفت سین

    مثل منی که رفتم و مُردی ز خوشحالی

    شاید هزاران شب نمیدانم دقیقا من

    امابرایم بود هر شب مثل یک سالی

    رفتم برایت مُردم و حالا شدی تنها

    از فوت من مانده فقط یک دفتر خالی

    با این همه شعرو رباعی وغزلهایم

    میگفت تو یک شاعری اما فقط لالی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته های دیگران()

    بیهوده متازید که مقصد خاک است

    محسن موسایی ::یکشنبه 87/12/25 ساعت 9:35 عصر


    یک شنبه تبریز بودیم ایشون هم بودن به من گفت پسرعمو دوست دارم وقتی  تو هیئت هفتگی روضه میخونی
    آخرش برا من یه صلوت بفرستی !! گفتم چطور مگه ؟ خیره انشاالله  گفت منم وقتم تموم شده......
    بعد به برادرش گفت داداش مهدی برام عیدی گرفتی ؟؟ گفت نه هنوز  ... گفت دیگه نمیخواد بگیری !!
    گفت چرا ..؟؟ گفت از امسال دیگه عیدی نمیخواد بگیری .....
    روز دوشنبه زنگ زد به خواهرش ... سمین جان محرم دیدم لباس مشکی نداری برات یه لباس مشکی خریدم
    گفت آبجی محرم که تموم شد ... گفت اشکالی نداره لازمت میشه !!
    .
    .
    .
    .
    صبح پنج شنبه ساعت شیش و نیم راه افتادم  چون ساعت هشت قرار بود تشییع بشه
    وقتی رسیدم چند دیقه بعد امبولانس رسید چقد رجمعیت زیاد شد یه دفعه بیشتر هم غریبه بودن نمیشناختیم
    یه عارفه ی پاکدامن یه کنیز حضرت زهرا ............ وقتی تابوت رو آوردن بیرون و گذاشتن زمین انقدر جمعیت زیاد بود نشد که ببرن داخل حیاط خونه  از همونجا را افتاد به سمت مسجد ...به عزت و شرف لااله الا الله ....لااله الا الله ......لااله الاالله...... تابوت روی دست جمعیت داشت پروازمیکرد ........
    رفتیم سرمزار
    جنازه رو بردن که غسل و کفن و حنوط کنن والده ی مکرمه ی بنده هم قرار شد توی غسل و کفن همکاری کنه
    از زبون مادرم.... دوتا خانم اومدن گفتن میخوایم کمک کنیم اما غریبه بودن ...! اما دیگه هیچ کس کاری نکرد ... فقط این دوتا خانم غریبه........
    موقع نماز یه دفعه نم نم بارون زد در حالی که چند دیقه قبلش هوا آفتابی بود ...!!همه جا بوی خاک و بارون پیچید و قتی رسیدیم سر مزار و جنازه رو داخل قبر گذاشتن و یه حاج آقایی که هنوز هم قیافه ی عجیبش توی ذهنمه داشت تلقین میخوند ... دقیقا پنج نفر تربت آوردن ..... تربت کربلا که زیر زبونش زیر صورتش و داخل قبر گذاشتن یک دفعه یه بوی عطر خیلی عجیبی فضا رو گرفت .... انقدر زیاد شد که نفس کشیدن مشکل شد.... بچه ای شیر خواری که داشت گریه میکرد ساکت  .... یه دفعه  همه گریه ها قطع شد !! همه داشتن به هم نگاه میکردن ..فقط صدای تلقین میومد ... اسمعی افهمی یا عبدالله  یا امت الله ....روی قبر رو پوشوندن .........
    اما من خشکم زده بود ... همه رفتن ... من و حاج آقا موندیم... هیچ حرفی هم زده نشد ... ایشون دوباره تلقین خوند ... برگشتیم !!



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته های دیگران()

    پسته های لال !!

    محسن موسایی ::جمعه 87/12/16 ساعت 4:15 عصر


    هر سال یکی قبل از عید واسه ما پسته میاره به قول خودش سفارشی و دست چین شده

    نمیدونم راست میگه یا دروغ
    اما کلی توش پسته در بسته هست
    الله اعلم!
    بازم پسته های ما قبل از عید رسید بازم با اون قیمت های کذایی
    اما خداییش خوشمزه س
    داشتم فکر میکردم عجب داستانی دارن این پسته ها
    خیلی شبیه ما آدما هستن
    به قول اون بنده خدا
    اونایی که  بخندن و کر کر کنن بنا به اندازه ی نیششون که بازه زودتر خورده میشن
    اونایی هم که نیششون بسته س
    به قول درس خونده ها مهر بر لب هستن به زور دندون شکسته میشن
    خندون ها که مغزو افکارشون معلومه زود خورده میشن
    پسته های لال که هیچی نمیگن و مغزشون معلوم نیست
    باید خورد بشن ... شکسته بشن .... شایدم پوک باشن
    ادما هم اینجوی هستن
    خندون که باشی حرف بزنی افکارت معلوم باشه میخورنت
    اما اگه سکوت کنی خوردت میکنن
    حالا نیش ادم باز باشه تا بخورنش یا اینکه سکوت کنه تا خوردش کنن
    تصمیم با شماس
    !!!
    اما من هم خورده شدم هم خورد
    پسته ی خندون و لال !!!!!
    .............................................

    یک نظر بر پسته ی خندان نما         هم تامل از درون جان نما

    پسته ای که خنده بر لب داشته          آدمی زودترش برداشته

    پسته ای که لب فروهشته به سر      چند صباحی زنده ماند  بیشتر

    لیک آخر زیر دندان  میرود           این یکی هم خورد هم خورده شود

    آدمی هم زین مجال است ای پسر       گه بخندد  گه سکوتی سر به سر

    هر خندان گشته و حرفی زند        زودتر از دیگران خورده شود

    گر که بر لب بندد از اطرفیان      عاقبت هم خورد گردددر میان

    دوستان این حرف از دل آمده         داستان ما چه مشکل آمده

    از جفای دوست افسرده شدیم       در میان هم خورد هم خورده شدیم

    پ.ن

    شعر از خودم




  • کلمات کلیدی :
  • نوشته های دیگران()

    هوای بهاری

    محسن موسایی ::پنج شنبه 87/12/15 ساعت 2:59 عصر

    سلام

    عجب آب و هوایی شده هاااااااا.... اگه دو روز درمیون بارون بیاد که دیگه خدا جون نوکرتم

    البته اگه نیاد هم نوکرتم... در کل نوکرتم

    اصلا آدم نمیدونه چی بگه  این همه نعمت دور و بر آدم هستن همین بهار خدایی اگه فحشهای تکراری مامانم نباشه هر روز صبح که پاشدم تصنیف زیبای آاااااااااااااااااای نسیم سحری رو که با صدای من زیبا تر میشه میخوندم ... اما دریغ از اینکه مادرها حس زیبایی شناختی شون  درمورد فرزندان افول میکنه ... حالا مثلا پسر خواهر شوهر خاله ی آدم  با پارتی دپیلم گرفته بعدم رفته کلاس گیتار ....  میشه چهره ی محبوب خانواده و جمع فامیل آی ادم حرص میخوره..............

    چند وقته  بعداز درگذشت استاد هوس کتاب توی ده شلمروز حسنی تک و تنها بود کردم هر کی داره بده بخونیم ثواب داره....یکی میگفت این مجموعه داستانهای حسنی برای روابط عمومی خیلی خوبه  پیشنهاد میکنم بخونید

    درضمن

    دوستانی که به خاطر پست قبلی بهم فحش دادن  یه روانشناس خوب سراغ دارم  بیایید معرفی کنم برید ویزیت بشید کارش خوبه 

     میگم این عکسو ببینید :

     

    دیدین؟چه بامزه هستن  آدم کیف میکنه

    همینجاس که باید بری و بزنی زیرآواز

    بچه های تهران میدونن تو میدون راهن یه کله پاچه فروشی هست به اسم کله پزی شعبون  نمیدونم چی میریزه توی این کله پاچه ها  لامصب مثل کباب کوبیده می چسبه به ادم

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    راستی اون گوسفند خوشگلا رو دیدین ؟؟؟

    اینا همونان

     

    اگه از این عکس آخری خوشتون اومد بعد از نماز قضاهاتون دعام کنید

    پی نوشت ندارد



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته های دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    حیا
    یک شاعر عالی
    بیهوده متازید که مقصد خاک است
    پسته های لال !!
    هوای بهاری
    [عناوین آرشیوشده]

    About Us!
    محسن موسایی
    Link to Us!

    Hit
    مجوع بازدیدها: 18647 بازدید

    امروز: 0 بازدید

    دیروز: 2 بازدید

    Archive


    اسفند 1387

    Submit mail